دعای فرج
سوسا وب تولز - ابزار رایگان وبلاگ
شیعیان کیستند؟

شیعیان کیستند؟
نويسندگان
آخرين مطالب
لینک دوستان

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان شیعیان کیستند؟ و آدرس labbaikyamahdi.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





طراح قالب
ثامن تـــم
امکانات وب

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 25
بازدید دیروز : 33
بازدید هفته : 118
بازدید ماه : 117
بازدید کل : 62495
تعداد مطالب : 80
تعداد نظرات : 14
تعداد آنلاین : 2

                         

خدا تمام جهان را از نیست هست کرد.آسمان ها و افلاک و عالمین را آفرید. اما جهان تاریک بود. آنقدر تاریک که تنها می توان گفت ظلماتی بیش نبود.پس خدا نوری روشن و تابناک را آفرید. آری او زهرای مرضیه را آفرید و او را نوری قرار داد و نام مبارک فاطمه را برایش گذارد. نامی که از فاطر که صفت حق تعالی است انتخاب شده است.

آری آن فاطمه همان فاطمه ای است که خداوند در وصف او به پیامبر می فرمایند:(( لَولاکَ ما خَلَقتُ الاَفلاک)) که ای پیامبر اگر تو نبودی ما افلاک را نمی آفریدیم و اگر علی نبود تو را نمی آفریدم ولی اگر فاطمه نبود هیچ کدامتان را نمی آفریدم که واسطه ی خلقت اوست.آن کسی که پدرش به او می گوید ام ابیها که تو فاطمه، مادر پدرت هستی و تو هستی پاره ی تن من و هر کس تو را بیازارد من را آزرده  و هر که تو را خشنود کند من را  خشنود کرده و ناراحتی من ناراحتی خدا و خشنودی من خشنودی خدا است. آن کسی که سوره ی کوثر در شأن و مقام او نازل شد و لیله القدر متعلق به اوست. آن کسی که در شب تولدش تمام آسمانیان و زمینیان و ملائکه ی مقرب درگاه حق جهان را گل باران کردند و تمام این کره ی خاکی به یمن قدوم او آذین بسته شد.

آن کسی که امام زمان شناسی و ایستادن برای نگه داری ولایت اسوه و الگویی شد برای تمامی فدائیان این راه. آن کسی که برای امام زمانش در میان در و دیوار خانه ی وحی قرار گرفت.آن خانه ای که خانه ای آن شجره ی بود.آن شجره ای که شخص اول عالم هستی در وصفش می فرماید که من تنه ی این درختم و دخترم فاطمه شاخه های آن و علی پیوند آن و حسنین میوه های آن و شیعیان ما برگ های آن درخت هستند.

اما افسوس که این شجره ی طیبه برگی نداشت و تنها زهرا آن پاره ی درخت رسول خدا باید برای دفاع از امام زمانش پشت در برود و تاریخ و هویت تشیع را نگه و در این راه سیلی بخورد و محسنش را از او بگیرند. ولی آخ نگوید که برای امام زمان خود کاری نکرده ام و تا لحظه ی آخر عبای علی را رها نکرد تا هنگامی که قتفذ....

آه که توان گفتنش را دارم. تنها بگویم که زهرا گفت:((یا علی خَیرُکَ خَیری وَ شَرُّکَ خیری)) اما نمی دانید مردم که علی من تفسیر آن آیه ی قرآن است که می فرماید:(( اَئمَه یَهدونَ بِاَمرِنا وَ اَوحَینا عَلَیهم فِعلَ الخیرات)). که این علی من تو شری ندارد که خدا بر او فعل خیر را وحی کرد.و تو هر کاری انجام دهی خیر است. قیام کنی خیر است، قعود کنی خیر است، شمشیر بکشی خیر است، شمشیر در غلاف هم کنی خیر است.

چه شاد و خوش بود آن شبی که ای زهرا تو آمدی و چه سخت بود آن شبی که تو رفتی. آن شبی که تو رفتی و چه مظلومانه دست پاره ی تن رسول را ، سیده النساءالعالمین را به دست خاک خاک سپردند و چه دردناک بود وداع حسنین با تو.

اما ای مهدی فاطمه،بازگرد ای زیباترین یوسف زهرا. تا انتقام خون بی بی دو عالم را باز پس گیری و صبح واقعی را به این کره ی خاکی باز گردانی.

(( اَلَیسَ صُبحٌ بِقَریب))

به امید ظهور مولی و سرورمان حضرت حجت (عج) که صد البته نزدیک است.


برچسب‌ها:
چهار شنبه 27 فروردين 1393برچسب:دل نوشته ها, .::. 21:35 .::. منتظر ظهور .::.

 غروب جمعه بود. کوچه ها خالی از احساس. آسمان غرق در خون بود. غرق در حزن و اندوه. ناگاه ابر های خاکستری خود را در دل آسمان جا دادند. آفتاب از آن ها خواست که مقابلش قرار گیرند تا مردم شیون و زاری اش را نشنوند و ناراحتی اش را نبینند. به ناگاه بغض آفتاب شکست. موجی از غم بر دنیا نشست و این کره ی خاکی را در خود غرق کرد.ابر ها تاب و تحمل غم آفتاب را نداشتند و آنها نیز زمین را با اشک های خود تر کردند.

غم های آفتاب را در خود شستند و به در خانه ی ام ابیها بردند. خود را به خاک انداختند و اذن دخول به خانه فاطمه ی زهرا طلبیدند. من هم با آنها همراه شدم. در خانه که بودند جوابی نشنیدند. روزی به یادشان آمد. آن روزی که زهرا در میان در و دیوار قرار گرفت، آن روزی که محسنش از مادر خداحافظی کرد و رفت، آن روزی که میخ های در... . آه سردی کشید حس کردم، کوچه آتش گرفت از این آه و یاد آن لحظه ای افتادم که عزیز دل علی، پاره ی تن محمد(ص) آهی کشید و گفت ولدی یا مهدی.

پس به خاطر همین بود که کسی جواب ابر ها را نداد. چون صاحب خانه نبود، چون علی اش نبود، حسنش نبود، حسینش نبود. وایِ عالم که چه مظلومانه دست بنت نبی را، سیده النساء العالمین را به دست خاک سپردند، در آن تاریکی شب.

اما حال آنکه تمامی دنیای ما در تاریکی است و آفتاب دنیایمان پشت کوه ها مسکن گذیده و تا خالص به ده دنبال آن نرویم به آسمان باز نمی گردد تا دوباره همه جا را نورانی کند. آسمانی که از ابتدا برای خودش بود اما ابر های تیره و تاریک و سرشار از پلیدی از او گرفتند و صبح را از ما دور ساختند. اما نه خدای من، می خواهم نا خالصی های وجودم را با اشک بر حسین پاک کنم تا از وجودم چیزی جز در و گوهر باقی نماند و خود را پاک و خالص کنم و برای رفتن و رسیدن به آن صبح آماده شوم و با تمام سلول های وجودم بگویم مددی یا مهدی که صبح نزدیک است.

(( اَلَیسَ صُبحٌ بِقَریب))

به امید ظهور مولی و سرورمان حضرت حجت (عج) که صد البته نزدیک است.

 


برچسب‌ها:
دو شنبه 25 فروردين 1393برچسب:دل نوشته ها,, .::. 16:15 .::. منتظر ظهور .::.

                                                  

آسمان تیره و تار است.ماه پشت ابر های تیره پنهان.دیگر مروارید های آسمان مهمان ماه نیستند.دیگر ماه برایشان لالایی نمی خواند تا من با نجوای مادرانه اش در رویاهای شبانه خود غرق شوم. ناگهان نسیم خنکی وزید و مرا از خیالاتی که بوی شِکوه و ناله می داد بیرون آورد.

خود را سر سجاده ام دیدم و در گل های فیروزه ای اش غرق شدم. اما روحم آرام نبود. امواج روحم مداوم در خروش و تلاطم بود. کتابی پیش رویم آمد. بادقت نگاه کردم ، آری قرآن بود. با تمام وجود نیت کردم و سر انگشتانم را بر کاغذ هایش کشیدم. دهانم را با نام خدا و اهل بیتش خوش بو کردم و صفحه را گشودم. سوره ی ((طه)) بود. شروع به تلاوت کردم.جز نور ندیدم. آرامش خاصی وجودم را در بر گرفت. ناگهان نمی دانم چه شد، دست خودم نبود. اشک های گرمی گونه هایم را نوازش داد و چون شبنمی که بر برگان درختان می نشیند بر دستم تشست.توجهی به معانی آن کردم. داستان حضرت موسی(ع) و برادر بزرگوارشان هارون بود. اما چرا ؟ چرا ؟ گریستم مگر چه داشت؟

در قفسه ی کتاب هایم به دنبال کتاب تفسیر گشتم. آری همانی بود که به ذهنم آمده بود اما از روی تردیدی که از درستی آن داشتم بر زبانم جاری نکردم، اما درست بود.فرمایش شخص اول هستی بود که ایشان فرموند:((علی برای من همچون هارون است برای موسی با این تفاوت که بعد از من دیگر پیامبر دیگری نخواهد بود)).

حال متوجه می شوم که چرا گریستم؛ با این حال که اشک کمترین وسیله ای است که غم و اندوهم را نشان دهد. پس کلبه ی احزان را دوباره در کنج دلم ساختم.هر آجری که روی هم می گذاشتم یاد آن روز های مدینه می افتادم. یاد کوچه های تاریک مدینه. همان کوچه هایی که بوی تنهایی و دل تنگی های علی می داد. یاد چاه مدینه. چاهی که بوی اسرار دل علی را می داد. چاهی که بوی بی فاطمه گی علی را می داد. یاد در خانه ای می افتادم. دری که سوخت. دری که خانه اش از خانه ی تمام انبیا و رسولان برتر بود. خانه ای که محل نزول وحی بود. خانه ای که اهل بیت و نزدیکان پیامبر در آن زندگی می کردند. خانه ی آن شجره ی طیبه. همان شجره ای که پیامبر در وصف آن می فرمایند:(( من ریشه ی آن شجره ام و دخترم فاطمه تنه ی آن و علی پیوند آن و حسنین میوه های آن و شیعیان ما برگ های آن شجره اند)) ولی افسوس که این شجره طیبه دیگر برگی نداشت و عده ای طمع به قطع آن کردند چرا که درخت بدون برگ خشکیده است.

آن زمان که مردم ثقلین را فراموش کردند که تنها باقی مانده پیامبر کتاب خدا بود و دیگری عطرت و اهل بیت ایشان. اما هر چه می نگرم آن فرد از اهل بیت رسول خدا را نمی بینم . پیامبرکه  فرمودند این دو هرگز از هم جدا نمی شوند مگر تا زمانی که بر سر حوض کوثر بر من وارد شوند. پس کجاست آن فرزند پیامبر که قرآن ناطق است؟

چادر بر سر کردم. کوله بارم را بر دوش گذاشتم. به راه افتادم تا شاید پیدایش کنم. اما هر جا که رفتم او را ندیدم. به پیرمردی رسیدم. بر سر جاده ی بی انتهایی که سر بالایی بود و بالا رفتن از آن و رسیدن به خدا بدون امامش ناممکن بود نشسته بود. به نزدش رفتم تا شاید به من امیدی دهد. از او پرسیدم من به دنبال آن غریب فاطمه می گردم. آیا از او خبری داری؟ روزگارم را که می بینی، گم در زمان و مکان شده ام، تو را به خدا قسم اگر بشارتی داری به من بگو تا شاید اندکی آرام گیرم.

نگاهی به سر و رویم انداخت. لبخندی که پشتش کوهی از غم بود بر لب هایش نشست و در چشم هایش غمی از دوری یار موج زد. پس لب به سخن گشود و گفت:(( این شجره باز همچون زمان علی برگی ندارد. شما یاران واقعی شوید، عباس شوید، مضطر شوید و مدام آمدنش را از خدا بخواهید، ان شاء الله نزدیک است.))

به امید ظهور مولی و سرورمان حضرت حجت(عج) که صد البته نزدیک است.


برچسب‌ها:
دو شنبه 25 فروردين 1393برچسب:دل نوشته ها,, .::. 1:20 .::. منتظر ظهور .::.

 

و من زاده شدم . خوش حال و شاد بودم.ماه به من لبخندی زد و موهای سپیدش را از جلوی چشمان خاکستری اش کنار زد و با دقت به من نگاهی انداخت و در گوشم کلمات و الفاظی را مهمان کرد و آنها را شعار راهم قرار داد چمن شادی و طراوت خود را به رخ کشاند و سپس قلم به دست شد و به یمن قدوم من گلی کشید.آفتاب به او سلام داد و آب خوش آمد گفتد. ناگهان باد از او دعوت کرد و سپس دست گل من را گرفت و با خود برد. چمن نگاهی زیرکانه به من انداخت و این را شعوری برای راهم قرار داد. آفتاب با دستان گرم خود مرا نوزش کرد و مرا در آغوش کشید و گرمای وجودش را قلبم نهاد و آن را شوری برای رفتن به راهم قرار داد.

ناگهان به خود آمدم و خود را در آغوش مادر دیدم، لبخند پدر به من امید داد و هدیه ی خواهر شادی را در دلم زنده کرد.

گلی را آن طرف پنجره ی آرزوهایم دیدم بادی ملایم وزید و نور آفتاب چشمانم را آزار داد روزی در ذهنم تداعی شد. همان روزی که پیمان بستم که بپایم عهدم با همه جان و تنم با همه سلول های بدم که باشم و بمانم در این صراط مستقیم. آری صراط ! صراط ! صراط !...

اندکی گذشت، در زمین سیر کردم. مهمانانی گمشده در راه را دیدم . عده ای از مهمانان بودند که صراط مستقیم را گم کرده بودند که صد البته به آن ضیافت عظیم نخواهند رسید. عده ای بودند که صراط را می شناختند ولی در میان راه تابلوهایی که رنگ و وی ابلیس می داد از راه اصلی دروشان کرد و سرگردان ماندند در حالی که زنجیر های آهنی دنیا بر دستانشان بود.

آه خدای من دست و زبان من از شکر تو عاجز است که من بنده ی تو هستم و تو معبود من و این تویی که مرا نیافریدی جز برای اینکه تو را عبادت کنم و من دردانه ی بد مست تعهد کردم واز عشق و محبت به تو پذیرفتم. چیزی را که دیگر مخلوقات تو از از پذیرشش ترسیدند و شانه خم کردند.

آه ای خدای من که تو قادر و من عاجزم که چگونه شکر تو را به جا آورم که من را در صراط قرار دادی. صراطی که همان ائمه ما هستند. همان طور که امیر المومنین می فرمایند:((اَنَا صِراطٌ مُستَقیم))و امام صادق می فرمایند:(( وَ لله نَحنُ صِراطٌ مستیم)). همان صراطی که ائمه ای هستند که شهید نیسند بلکه سیدالشهدا ههستند، صدّیق نیستند بلکه صدّیق اکبر و برترینِ صلحا و انبیا هستند. و من در صراطی قرار دارم که چون شجره ای طیبه است. همان شجره ای که تنه اش در زمین و همان امامت است و شاخه هایش در آسمان و ولایت است و من در این شاخه ها رشد کرده و عروج می کنم و خدایی می شوم و این صراط مرا راهنمایی و همراهی می کنند. آری صراط مستقیم من همان چهارده نور الهی است که هم امام و سرور من هستند و هم صراط و راهی که من با آن به سمت تو می آیم چرا که تو خود گفتی با وسیله به من تقرب پیدا کنید و من شرط عشق را پذیرفتم و چوم مجنون به خواسته ی لیلی اش چشم گفتم.

خدایا هزاران هزار شکر به درگاه ملکوتیت که من جزءِ (( غَیرِ المَغضوبِ عَلَیهِم وَ لَاالضّالّینَ)) نیستم . و حال به تو تقرب می جویم با محبت نسبت به دوستان نو و برائت نسبت به دشمنان تو که به راستی همان هایی هستند که مسیر حقیقی ععبودیت را نپذیرفتند و به صراط دیگری جز آن صراطی که تو می خواسنی پا گذاشتند که سرانجامش جز تباهی و آتش و نار نیست. و از تو می خواهم که برائت را روزی من گردانی و من را در این صراط ثابت قدم گردانی. (اِن شاءَ الله)

به امید ظهور مولی و سرورمان حضرت حجت (عج) که صد البته نزدیک است.


برچسب‌ها:
پنج شنبه 21 فروردين 1393برچسب:دل نوشته ها,, .::. 15:15 .::. منتظر ظهور .::.
درباره ما

به وبلاگ خودتون خوش آمدید. هدف بنده از ایجاد این وبلاگ تهمت های ناروایی است که به شیعیان امیر المومنین (ع) زده می شود. همچنین یکی دیگر از اهداف ایجاد وحدت بین اهل سنت و تشیع است و هیچ قصد توهینی به برادران اهل سنت ما وجود ندارد بلکه هدف اثبات مذهب تشیع در فضای حسن تفاهم است.
طراح قالب
ثامن تـــم


۩۩کد صوتی مهدوی برای وبلاگ شما۩۩

ختم صلوات

صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 8 صفحه بعد